رایان رایان ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات رایان

اولینها

اولا از خاله ملیحه جون خیلی تشکر می کنم بابت همه زحمتایی که کشیدن الهی که سالای سال زنده و سالم باشن اینا اولین بارهاییه که رایان از تشکش و تابش استفاده کرده ...
12 آبان 1392

اولین سفر گل پسر ووووووو جداییی... ):

سلام عزیز دل روز چهارشنبه به قصد اصفهان زدیم به دل جاده ... بابایی و دایی ها و مامانی زودتر از ما حرکت کردن و شما با مامان جون با ما ... ساعت 2 حرکت کردیم و تو مسیر کاملا آروم بودی و گل پسر ... شب حدود  ساعت 8 ، 8/5 رسیدیم و مستقیم به خونه عضو جدید خونواده ... این دو روز خیلی زیر و رو شدی ... بس خونواده صادقی عاشق نی نی بودن کلی از این دست به اون دست شدی //// شبها حسابی کوفته بودی ... و در کل نمره 20 گرفتی بعد 1 ماه نیم بابایی از تهران اومدن اونجا ،،، حسابی دلشون قنج رفته بود واست ... الهییییی که همیشه سایه مامان و بابا رو سرت باشه جیگر من اما امروز صبح بعد صرف صبحونه شما راهی تهران و ما راهی طبس شدیم ... اینقدر دلمون شکست که دا...
3 آبان 1392

آقا کوچولوی خونه ...

سلام عزیز خاله بالاخره مامانی دلش رو یک دل کرد و تصمیم گرفت قبل اینکه برید تهران ... ختنه ات کرد ... امروز ساعت 11 صبح با هماهنگی عمو مهدی ( پسردایی مون ) یکی از بهترین پرستارهای بیمارستان اومد و این کار رو انجام داد ... مامانی که زودی رفت پایین که نبینه ... و من و عمو جلال پیشت موندیم ... حسابی کلافه بودی از اینکه پاهاتو گرفتن وقتی لیدوکائین رو میزدن کلی اشک ریختی و من خانمشون کلی باهت حرف زدن اما ساکت نشدی ... زود خودم رو رسوندم و تا گفتم رایان خاله ... عزیز خاله آروم شدی ... فدات بشم که اینقدر با صدای من هم آشنا هستی ... فدای اون اشکات بشم من عزیرم.......ساعت 12 تموم شد و تو دیگه حسابی خسته بودی کلی اشک ریختی تا می می مامانی رو خورد...
25 مهر 1392