آقا کوچولوی خونه ...
سلام عزیز خاله
بالاخره مامانی دلش رو یک دل کرد و تصمیم گرفت قبل اینکه برید تهران ... ختنه ات کرد ... امروز ساعت 11 صبح با هماهنگی عمو مهدی ( پسردایی مون ) یکی از بهترین پرستارهای بیمارستان اومد و این کار رو انجام داد ... مامانی که زودی رفت پایین که نبینه ... و من و عمو جلال پیشت موندیم ... حسابی کلافه بودی از اینکه پاهاتو گرفتن وقتی لیدوکائین رو میزدن کلی اشک ریختی و من خانمشون کلی باهت حرف زدن اما ساکت نشدی ... زود خودم رو رسوندم و تا گفتم رایان خاله ... عزیز خاله آروم شدی ... فدات بشم که اینقدر با صدای من هم آشنا هستی ... فدای اون اشکات بشم من عزیرم.......ساعت 12 تموم شد و تو دیگه حسابی خسته بودی کلی اشک ریختی تا می می مامانی رو خوردی ... الان رو پاهام خوابیدی ... فعلا بهت اسنامینوفن دادم ... زود زود خوب شو عزیزم
مبارکککککککککتتتتتتتتتت باشه جیجرممممممممممممم
امروز 72 امین روز تولدتتتتتتتِ ... تا 100 روزگی ... ایشالا
از دلم نیومد فقط یه دونه عکس از دور ازت گرفتم