رایان رایان ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات رایان

اولینها

اولا از خاله ملیحه جون خیلی تشکر می کنم بابت همه زحمتایی که کشیدن الهی که سالای سال زنده و سالم باشن اینا اولین بارهاییه که رایان از تشکش و تابش استفاده کرده ...
12 آبان 1392

اولین سفر گل پسر ووووووو جداییی... ):

سلام عزیز دل روز چهارشنبه به قصد اصفهان زدیم به دل جاده ... بابایی و دایی ها و مامانی زودتر از ما حرکت کردن و شما با مامان جون با ما ... ساعت 2 حرکت کردیم و تو مسیر کاملا آروم بودی و گل پسر ... شب حدود  ساعت 8 ، 8/5 رسیدیم و مستقیم به خونه عضو جدید خونواده ... این دو روز خیلی زیر و رو شدی ... بس خونواده صادقی عاشق نی نی بودن کلی از این دست به اون دست شدی //// شبها حسابی کوفته بودی ... و در کل نمره 20 گرفتی بعد 1 ماه نیم بابایی از تهران اومدن اونجا ،،، حسابی دلشون قنج رفته بود واست ... الهییییی که همیشه سایه مامان و بابا رو سرت باشه جیگر من اما امروز صبح بعد صرف صبحونه شما راهی تهران و ما راهی طبس شدیم ... اینقدر دلمون شکست که دا...
3 آبان 1392

آقا کوچولوی خونه ...

سلام عزیز خاله بالاخره مامانی دلش رو یک دل کرد و تصمیم گرفت قبل اینکه برید تهران ... ختنه ات کرد ... امروز ساعت 11 صبح با هماهنگی عمو مهدی ( پسردایی مون ) یکی از بهترین پرستارهای بیمارستان اومد و این کار رو انجام داد ... مامانی که زودی رفت پایین که نبینه ... و من و عمو جلال پیشت موندیم ... حسابی کلافه بودی از اینکه پاهاتو گرفتن وقتی لیدوکائین رو میزدن کلی اشک ریختی و من خانمشون کلی باهت حرف زدن اما ساکت نشدی ... زود خودم رو رسوندم و تا گفتم رایان خاله ... عزیز خاله آروم شدی ... فدات بشم که اینقدر با صدای من هم آشنا هستی ... فدای اون اشکات بشم من عزیرم.......ساعت 12 تموم شد و تو دیگه حسابی خسته بودی کلی اشک ریختی تا می می مامانی رو خورد...
25 مهر 1392

روزت مبارکککک عزیز خاله ... دو ماهگیت هم مبارکککک

امروز عزیز خاله دو ماهه شد ... بردیمت مرکز و واکسن زدی به اندازه یه مورچه گریه کردی اما زود تو بغلم ساکت شدی ... مراقیتت هم عالی بوددددددد همه چی عالیییییییییی الان دیگه وقتی بهت میگم عزیز خاله ، رایان خاله ... تو میخندی ... امروز روز توست .... روزت مبارککککککککک عزیزکم این یک دستور است : باید از کودکی ات لذت ببری بعدا نوشت : دیروز دو ماهه شدی اما چون یه دونه از واکسن ها رو نداشتن ، امروز بردیمت مرکز من همه رو با هم تبریک گفتم ...
16 مهر 1392

اولین حموم توسط مامانی

دیروز مامانی تو رو خودش تنهایی برد حمام (: اینم عکس جامونده از 40 روزگی ... دوست دارم گل خاله ... دیگه وقتی باهت حرف میزنم عکس العمل نشون میذی *** از اونجایی که بیشتر پیش مامانی و بابایی هستی چهره و صدای اونا رو بهتر میشناسی ... مخصوصا بابایی ...   دوربین رو یادم رفته بود بردارم با موبایل گرفتم 6/25 ...
10 مهر 1392